فارسی طب / سایت دانستنی های پزشکی ، روانشناسی ، دانستنی های غذایی ، دانستنی های بیماریها ، هیپنوتیزم و علوم غریبه ، آرایشی و زیبایی ، آشپزی و خانه داری ، دانستنی های دارویی و دانستنی های جالب دیگر | ||
|
اوايل دوران دستياري بودم و تازه داشتم ياد ميگرفتم چگونه چندين بيمار بستري شده را مديريت کنم. رزيدنت ارشد از بخش اورژانس تماس گرفت: «يک مرد 85 ساله با نارسايي قلب داريم که ورم پا و اختلال تنفس دارد. کمي از تنظيم خارج شده و فقط با تشديد ديورز احتمالا ظرف يکي دو روز مي توانيم او را مرخص کنيم.» به سرعت به بخش اورژانس رفتم، با عجله بيمار را معاينه کردم، و بعد به سراغ هزار و يک کار ديگري که در کشيک آن شب بايد انجامشان ميدادم رفتم. اگر همه چيز خوب پيش ميرفت، ورم پايش ميخوابيد، ريههايش پاک ميشد، و چند روز بعد 3 کيلوگرم سبکتر، مرخص ميشد. در اثناي انجام انبوهي از وظايفي که بر عهدهام بود، خيلي اوقات احساس نگراني ميکردم. داشتم چه کاره ميشدم؟ آيا داشتم نگاهم را به بيمار به عنوان يک انسان از دست ميدادم؟ آيا هم? آنچه که از هنر پزشکي آموخته بودم فقط اين بود که چگونه بيماران را هرچه سريعتر به مرحل? ترخيص از بيمارستان برسانم؟! در نيمه راه دوره دستياري، با يکي از اساتيدم شروع به کار کردم که نگاهش به پزشکي کاملا متفاوت بود. کنار تخت بيمار، به ما پيچيدگيهاي خاص ضربه نوک قلب، ريتم S3 گالوپ و صداي مالش پريکارد را ميآموخت. مصاحبت با او به من ياد داد که با آن که دست يک رزيدنت در بيمار ديدن بايد خيلي تند باشد، معاينه فيزيکي- و ارتباطي که اين معاينه بين من و بيمارم ايجاد ميکند- را با هيچ چيز ديگر نبايد عوض کرد. در آن روتيشن فهميدم که بهترين کتاب، بالين بيمار است. هرچه ميگذشت، با دقت فراوان در کتاب جديد بالين بيمار، به نکاتي دست يافتم که بدون اين خودآگاهي دست يافتني نبود: خانمي با سندرم CREST که کريستالهاي کوچک کلسيم از يک ندول در آرنجش بيرون زده بود، بيماري با سکته مغزي و علامت بابنسکي، و بيماري با يک ليوِدو رتيکولاريس که اگر به آن دقت نميکردم احتمالا هيچوقت تشخيص داده نميشد. وقتي بيماري را ميديدم، اول با معاينه دستها آغاز ميکردم. به اين ترتيب در محيطي آرام اجازه تماس با بيمار را پيدا ميکردم، اين مقدمه به من و بيمارم فرصتي ميداد تا با هم ارتباط برقرار کنيم و شايد با هيچ روش ديگري اين کار ممکن نبود. اين مطلب را يک روز صبح به خوبي دريافتم. به ديدن خانمي رفتم که اخيراً برايش تشخيص کارسينوم منتشر با فشار بر نخاع داده شده بود. براي پايش علايم تهديد نخاع، يک هفته تحت نظر بود و من از حالت آرامش و رضايت او در تحير بودم؛ با وجود پيشآگهي وخيم، همواره لبخند به چهره داشت و شوخي ميکرد. آن روز صبح، اوضاعش رو به وخامت گذارد. بعد از اين که وارد اتاق شدم، دستش را در دست گرفتم تا ضربان نبضش را اندازهگيري کنم، کاري که ديگر عادتم شده بود. در حالي که انگشتم را روي رگش قرار ميدادم و منتظر شدم تا ريتم آرامش را حس کنم، درباره شب گذشته از او سؤال کردم. به جاي پاسخ «خيلي خوب» که معمولا از او ميشنيدم، تنها سکوت کرد و بعد ناگهان متوجه قطرات اشکي شدم که بر گونه اش سرازير شده بود. تشخيص و پيشآگهي ضعيف، بالاخره بر او غلبه کرده بودند و در حاليکه دستش در دستان من بود، با صداي بلند شروع به گريه کرد. در ميان سيلاب اشک برايم صحبت کرد و من فقط گوش دادم. در سکوت پرمعناي پس از آن، در آن لحظات شکننده و سخت، احساس کردم نيروي قابل لمسي از انگشتانم به دستانش منتقل شد. شايد اين نيروي ملموس، تنها تسکيني بود که در آن لحظه مي توانستم به بيمار رنجورم هديه کنم – يک تماس محبتآميز- و شايد در آن زمان کافي هم به نظر ميرسيد. چيزي که آن روز صبح بيش از همه مرا تحت تأثير قرار داد، پيام قدرتمندي بود که به واسط? همين تماس از طرف او به من رسيد: من واقعاً پزشک او بودم. فردي که درآن زمان به او اعتماد کرده بود، پزشکي که از بيمار مستأصلش دست گيري کرده بود و سنگ صبور احساسات بيپرد? او شده بود. آن نقط? تماس، يک مفهوم جديد را در زندگي من ايجاد کرد. مفهومي نه از جنس توان عملياتي، درصد اشغال تخت، يا سرعت ترخيص بيماران بخش، يا آمار و ارقام ديگري که مرتباً از سوي مديران بيمارستان سنجش و اعلام ميشوند . . . نه! مهم اين بود که من با اين بيمار به معناي واقعي ارتباط برقرار کرده بودم. آيا اکنون ميتوانستم ادعا کنم که من طبيب اين بيمار هستم؟ آيا با در دست گرفتن دستان بيمارم به او فهمانده بودم که فقط به خاطر او در کنارش نشستهام، و اين که به رغم خستگيام از ساعتها کار و کشيک و نوشتن خلاصهپرونده و برگههاي درخواست، باز هم من طبيب اين بيمار هستم؟ منبع: نشریه نوین پزشکی شماره ۵۱۱ مترجم: دکتر امیرعلی سهراب پور
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |